به نام خدا
می دونید وقتی چهار سال با یک گروهی باشی ، باهاشون درس بخونی ، فوتبال بازی کنی ، اصلا باهاشون زندگی کنی ؛ بعدش خیلی راحت همه چیز تموم بشه و اونا برن و تو بمونی؛ بهش چی می گن....؟
می گن بی کسی ، غربت..... می گن تنهایی......!
با من بگو از " تنهایی".
دوست دارم از تنهایی بنویسم. از چیزی که تو این یک سال خیلی باهاش انس داشتیم؛ بله؛ با تنهایی انس داشتیم....!!!
خواهش می کنم انکار نکنید. کتمان هم نکنید. حد اقل کسانی که تو این مدت باهاشون صحبت کردم یه چیزهایی از تنها شدنشون شنیدم.
اصلا اگر تنهایی به ما فشار نمی آورد ، پس چرا این وبلاگ درست شد؟
اون چیزهایی که محمد پایین عکسش نوشته چیه؟ شما خودتون چند بار تنها شدید؟
چند بار به هر بهانه ای بچه ها رو دور هم جمع کردید؟ چند بار آرین شخصا از من بی معرفت؛ گلایه کرد؟
هر چی باشه ما دوستان خوبی بودیم. هیشه با هم بودیم.
حتی تا روزها و لحظات آخر ......
تا اینکه......
یک دفعه هر کسی رفت خونه ی خودش. هر کی رفت دنبال کار خودش.
همین طور گذشت تا رسیدیم به اول مهر و شروع کلاسها.
لامسب هیچکدوم هم یه جا قبول نشدیم. (به جز منو محمد)
خدا وکیلیش دوست دانشگاه هم اگه از قبل باهاش سابقه ی دوستی نداشته باشی ، هر گز نمی تونه برات یه دوست خوب باشه.
فقط می تونه یه همراه (چیزی شبیه همین موبایل) باشه.
واقعا وقتی ابراز وجود می کنی ، لذت می بره؟ اصلا به حرفت گوش می ده که بخواد از ابراز وجودت لذت ببره؟
(اشتباه نکن! اون حرف های روز مره رو نمی گم. این که چی خوندی یا چقدر خوندی یا این استاد چقدر آشغاله یا گل مسی رو دیدی ؛ اینارو نمی گم.)
شما یادتون هست هر کدوم از ما وقتی به مسعود می رسید چه طور یه دفعه همه ی احساسات درونی اش گل می کرد؟ (یا به قول بعضی ها کودک درون)
یادتون هست سینا همتی چه حرکات عجیب غریبی می کرد؟ یادتون هست چه طور یهویی خوی اهریمنی کیوان می زد بالا. تک نفری یک گله رو دنبال می کرد. خودم هم که قابل گفتن نیست. حالا شما که داری میخونی خودت! فکر کن یادت بیاد تو چه جوری می شدی.
یادتونه وقتی ماشال از چارلی چاپلین و یا آرنولد حرف می زد چه لذتی می برد؟
یادتون هست رضا با چه لذتی از حادثه ی پاره شدن خشتک مسعود وقتی رضا رو کول مسعود بود تعریف می کرد؟
واقعا کی می تونه شنونده ای مثل رحمن پیدا کنه؟
یا دوستی به سادگی و مهربونی کرم.
یا پدری به دلسوزی ایلکا.
و هزار تا چیز دیگه که من یادم نیست یا نمی دونم ولی شما می دونین. (آخه من که شما نیستم)
قطعا داستان لباس جدید پادشاه رو می دونید. (اگه نمی دونی برو کلاس اول دبیرستان تو درس حداد عادل بخونش)
من به عنوان یه بچه ی کوچیک می گم، داد می زنم.
اون چیزی رو می گم که هیچکدوم جرات گفتنش رو نداشتید.
آقا جون من تنها شدم. چه روزهایی که می خوابم و خواب می بینم.
اصلا دوست ندارم از خواب بیدار بشم. چون تو خواب رویایی رو که دوستش دارم می بینم.
چه غروب هایی که چشمهامو می بندم. چه شب هایی که تو اتو بوس سرم رو به شیشه نکیه می دمو برای خودم می خونم...
دل من دوباره باز...
ای ساربان...
من برای تو می خونم...
I feel I know you....
تو ای عشق و ای ...
چاکر همتون هستم.
کوچیکتون سعید.