• وبلاگ : بچه هاي كمال
  • يادداشت : عشق-قسمت سوم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + كيوان 

    مسعود ببين مطلبي كه نوشتي چي بودش كه بعد از اون وبلاگ به گل نشست

    كه انشاالله خدا عاملينشو . . . بكنه

    + مسعود 
    آره خوانده ام!
    + مسعود 
    گريه آور ترين و عاشقانه ترين نامه اش را خوانده ام؟
    + سعيد 

    راستي تا حالا بهت نامه داده؟

    نامه هاشو خوندي؟

    + سعيد 

    به خدا قسم نمي دونم بگم يا نه؟

    .

    .

    .

    تا حالا شده بغلت كنه طوري بچرخونت كه تو هوا معلق بشي؟

    ببخشيد!

    پس كي منو آزاد مي كني تا بيام پيشت؟

    + مسعود 

    فك كنم تو هم سو تفاهم شد واست!

    با با من هم همين حرف شما رو زدم تقريبا!

    من ((سعدي)) رو به خياط تشبيه كردم داداش من(:

    + رحمان 

    تو قسمت قبل صحبتي در باره لباس پادشاه شده بود

    اونجا گفته شده بود اين مدعيان در طلبش بي خبرانند

    من قبول ندارم فرق مرغ سحر با پروانه تو رسيدن پروانه الان رسيده مرغ بعدا ميرسه هر دوشون قابل ستايشن شايد مرغ سحر در طلبش مدعي باشه اما بي خبر نيست كه همون آواز نشان از خبر دار بودنشه

    + سعيد 

    تا حالا شده نزديكاي صبح صدات بزنه.

    خيلي ناااااز!. . .سعيييييد! (حالا تو اسم خودتو جاش بذار.) پاشو...

    دلم برات تنگ شده. پاشو يه خورده با هم درد دل كنيم.

    + مسعود 
    منظورتو از سؤالت نفهميدم.جوابشو هم...؟خوب نميدانم...
    + سعيد 

    نمي دونم جو مي پذيره كه بگم يا نه؟

    ولش كن نمي گم!