این همه مستی و شور و هیجان آخر چه؟! این همه آه و فسوس و غلیان آخر چه؟!
فاصله از غم امروز به فردا که کم است ناله و گریه و فریاد و فغان آخرچه؟!
مگر این نیست که هر ناله و غم از حال است؟ غصه بر رفتن این دور و زمان آخر چه؟!
سوزش و سازش و سرمستی و هم خیره سری چون به آخر برسد این و همآن آخرچه؟!
غرق خوابیم همه،خواب بدی می بینیم خواب بد دیدن اگر هست،چنان آخر چه؟!
چه ستم داشت تورا راه به این همواری؟ گردش و پیچش و چرخ و دوران آخرچه؟!
خود مگرکم به خطا می روی ای دوست به هوش! خنده بر ضعف و خطای دگران آخرچه؟!
نیست انگار تورا یار شفیقی یارا دشمنی با همه ی خلق جهان آخرچه؟!
پر بلا تر ز تو و زخم زبان چیزی نیست گرز دشمن شکن و ببر بیان آخر چه؟!
حرمت پیر ندانند جوانان دنی چون به خفت برسد پیر،جوان آخرچه؟!
ذهن سرگشته من با خود من بازی کرد بازی بی ثمر و سود و زیان آخرچه؟!
مرد مردی و خدایش بنماید رحمت! همه مردیم به واقع،ضربان آخر چه؟!