هواللطیف
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت
تــنـم از واسـطـه دوری دلبــر بـگـداخـت جـانـم از آتـش مهـر رخ جـانـانـه بسوخـت
سلام بر همه ی بچه های کمال...!
هنوز یک روز از اتمام سفرم نگذشته؛ اما الان به شدت دل تنگم....
دل تنگ بقیع؛ دل تنگ مسجدالنبی؛ دل تنگ کعبه؛ دل تنگ ناودان طلا؛ دل تنگ حجر اسماعیل؛....
دلم گرفته...!
البته کسی که بخواهد فانی عشق بشه ؛ باید دلشو در راه معشوق بده؛ پس دیگه دلی نداره که تنگ بشه یا بگیره..!
اما من گنه کار رو چه به دل دادگی...!
نه این که نخوام؛ نه ...! می خوام فدا شم؛ نابود شم؛ اما نمی تونم. یعنی ظرفیتشو ندارم.
فقط می دونم که الان می خواستم تو مسجدالحرام باشم و به کعبه نگاه کنم.
ان شاءالله این سفر قسمت تمومی عاشقان بشه؛ قسمت تمومی کسانی که می تونن از این سفر بهره ببرند.
این نکته هم بگم که در تمام لحظات معنوی یادتون بودم.
عمره رجبیه هم به نیت تمامی ملتسمین دعا و به خصوص شما دوستان انجام دادم.
و یک سری اعمال دیگه که ان شاءالله قبول شده باشد.
یا علی