روز چهارشنبه وقتی صدای آخرین زنگ رو شنیدیم همه مون خوشحال از اینکه بالاخره 12 سال تحصیل رو تموم کرده بودیم توی راهرو میدویدیم و عکس می گرفتیم و به قول خودمون دق دل این سالها رو در می آوردیم. هیچ کدوممون نگران این نبودیم که پس این چهار سالی که کنار هم بودیم چی میشه؟
اون روز وقتی همه ماها با خوشحالی مدرسه رو ترک کردیم تازه به فکر روزهایی افتادیم که تو همین مدرسه گذرونده بودیم... همه اون قهر ها و آشتی ها و خنده ها و گریه ها و افسوس می خوردیم که چرا اینقدر راحت از دستشون دادیم. شاید به خاطر همین بود که وقتی فردای اون روز اومدم مدرسه دیدم خیلی از بچه ها اونجا هستن و فقط اومدن که بازهم همدیگه رو ببینیم.
اما ما امروز همه مون دلتنگ اون روزهاییم دلتنگ مدرسه ای که می رفتیم...